رمضان است و همه جا عشق باریده
ای خدا !
من تو را معشوقی دانم که به سودای شورانگیز عشقت دل باختهام
و خود به شیفتهای مانَم که سوی کاروان پرشور عاشقانت تاختهام
من از رسم عاشقانِ دلسوخته آموختهام که خرسندیات پیشه کنم
و چشم به این دوختهام که از خَشمت اندیشه کنم
اگر آن را بسازی
من عشقی زیباتر بازم
و اگر تو خود بخواهی
من از دامنهی ترس و هراسم میکاهم
خدایا !
رمضان است و بهار قرآن
با روزان و شبانی همه نورباران
به هر برزن و کویی که روانه شویم
از نغمهی دل انگیز آیه آیهی کتابت دیوانه شویم
رمضان است و همه جا عشق باریده
و زمزمه ی آیات تو تا نهان خانه ی همه ی شیفتگان تو کشیده
بهار آفرینا !
مرا نیز بر سفرهی رنگ رنگ عشقت مهمان کن
و به کامی که خود در کامم میکنی قرآن خوان کن
از هر که به لطف و مهربانی شهره است، تو مهربانترینی
پس امید آن دارم که غبارِ غم از چهرهی اندوه آلودِ من نیز برچینی